یه خبر مهم

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

سلام  .خوشحال تر از همیشه اومدم که یه خبر توپ بدم . مادرشوهرم به خواهراش گفته که منو باهاش اشتی بدن ولی کورخونده . مهدی ظهر زنگ زد و گفت میام دنبالت که بریم خونه ی ما منم گفتم نمیام . بعد گفت مهمون داریم . دو تا خاله هام میخوان بیان بازم حرف خودمو زدم که گفت اونا نمیدونن در صورتی که سه ُ چهار روز پیش خودش گفت خاله هام میدونن . در هر صورت من گفتم نه که اونم قطع کرد و تا این لحظه زنگ نزده . مثلا قهره . مامی مهدی اخر سر به اشتباه خودش پی برد . ولی حتی اگه به پامم بیافته نمی بخشمش . فقط ساکت نشستم زن شهرامو ببینم که اذیتش میکنه و اون نمیتونه چیزی بگه . یه چیز جالب که تا حالا نگفتم اینه که من از فامیل شوهرم فقط یکی از عموهاش با زن اولش (دو تا زن داره ) و بچه هاش و خاله کوچیکش رو با خونوادش دیدم . دیگه کسی رو ندیدم و نمیشناسم .در هر صورت مشتاق نیستم ببینمشون . میرم ولی بیخبر نمیزارمتون . همتونو دوست دارم . خدانگهدار

وضعیت فعلی...
ما را در سایت وضعیت فعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arosefarvardin بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 18:22